نعت مفعولی از راه نارفتن. که راه نرفته باشد. که هنوز راه نرفته است. که هنوز آغاز راهروی نکرده است: راه نارفته کی رسی جایی جای نادیده چون نهی پایی. اوحدی
نعت مفعولی از راه نارفتن. که راه نرفته باشد. که هنوز راه نرفته است. که هنوز آغاز راهروی نکرده است: راه نارفته کی رسی جایی جای نادیده چون نهی پایی. اوحدی
روانه شدن. راهی شدن. روان گشتن. (یادداشت مؤلف). رجوع به راه گرفتن در همه معانی شود. - ره (راه) اندرگرفتن، راه گرفتن. روانه گشتن. راهی شدن: درم داد و از سیستان برگرفت سوی بلخ نامی ره اندرگرفت. فردوسی. - ره خویش گرفتن، به کار خویش پرداختن. به راه خویش رفتن. کنایه از دست برداشتن از دخالت در کار و امر کسی: به آواز گفتند ما را دبیر نباید ز ایدر ره خویش گیر. فردوسی
روانه شدن. راهی شدن. روان گشتن. (یادداشت مؤلف). رجوع به راه گرفتن در همه معانی شود. - ره (راه) اندرگرفتن، راه گرفتن. روانه گشتن. راهی شدن: درم داد و از سیستان برگرفت سوی بلخ نامی ره اندرگرفت. فردوسی. - ره خویش گرفتن، به کار خویش پرداختن. به راه خویش رفتن. کنایه از دست برداشتن از دخالت در کار و امر کسی: به آواز گفتند ما را دبیر نباید ز ایدر ره خویش گیر. فردوسی